متن ادبی بسیار زیبا غروب..

جویبارلحظه ها

ازتهی سرشار ... جویبارلحظه هاجاریست

غروب... 

ekev17h657ge4inymbm8.jpg

در راهیهبیهنور قدمهمی گذارم


قدم هاییهکوتاههناهمطمئن


جلویهراهم افسانهههایی را می بینمهکه هر کدامهرازیهپشتهخودهپنهان کردههاند


چهرهههاهوهچشم هایی را می نگردمهکه دردیهدر دلهخودهنگاههداشته اند


از رویهجویهخیابانههاهمیهپرمهتاهراهم یکنواخت نباشد

 

ناگهانهپایم پیچ می خوردهتعادلم را ازهدست می دمهاما میهدانم نمی افتم


دوبارههپا در جادههمی گذارم


سرم راهرو بههآسمانهمی کنمهتا آبي آسمانهستایش کنم


دلمهغمناکهمی شود


چون باز ابری سایه اش رویهخورشید گستردهو نگذاشتهغروب را ببینم

...

نا گهانهظلمتهشکافت


آذرخشيهفرود آمده، و مرا ترساند


رگباریهنشستهبر شانه هایمهاز در همدلی


اماهکوتاه 

خواستم سايه راهبه دره رها کنم اماهسکوت نگذاشت

و منههمچنان ...



+نوشته شده در 25 آبان 1391برچسب:,ساعت14:45توسط miss zeynab | |